گنج غزل

 

 

مردان خدا پرده پندار دریدند

یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند

هر دست که دادند از آن دست گرفتند

هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند

یک طایفه را بهر ملاقات سرشتند

یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند

یک فرقه بعشرت در کاشانه گشادند

یک زمره بحسرت سر انگشت گزیدند

جمعی بدر پیر خرابات خرابند

قومی به بر شیخ مناجات مریدند

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد

یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

فریاد که در رهگذر آدم خاکی

بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

همت طلب از پیران سحر خیز

زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

زنهار مزن دست بدامان گروهی

کز حق ببریدند و بباطل گرویدند

چون خلق در آیند به بازار حقیقت

ترسم نفروشند مطاعی که خریدند

از دامگه خاک بر افلاک پریدند

 

شاعر : فروغی بسطامی


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 5 شهريور 1390برچسب:,ساعت 9:19 توسط پارسا| |